خدايا دراين شب يلدا به حق برترين مخلوقاتت محمد مصطفى وبرادربى همتاى اوعلى مرتضي وبه حق دخت پهلو شكسته اش فاطمه ى زهراوبه حق جگرمسموم وسربريده ى درتشط سيداشباب اهل الجنه،
سبدى از لباس حريروسبدى ازميوه هاى بهشتي وسبدى ازمحبت مادرى وسبدى از نگاه مهربان پدرى وسبدى ازلطف الهيت براى تمام كودكان فقيرويتيم جهان نازل گردان.
الهي امين
شب یلداتون مبارک
لطفا بخونش من هم مثل شما ، مثل همه باور ندارم که دنیا ;کمتر از چند روز دیگه تموم میشه
ولی یه نکته هست که خیلی جالب و خیلی وحشتناکه ....
هیچ کس حاضر نشد کوچکترین تغییری تو رفتارش ایجاد کنه.....
هیچ کس حاضر نشد 1 درصد احتمال بده ......
همه هنوز به شکستن دل همدیگه ادامه میدیم و خودمون رو بی تقصیر میدونیم...
همه هنوز یه عالمه حرف تو دلمون مونده....
همه هنوز اونایی که دوستمون دارن رو تو انتظار محبتمون نگه داشتیم......
هنوز تو خیلی از مواقع که میتونستیم به کسی کمک کنیم کوتاهی میکنیم...
هیچ کس یه ذره از غرورش کوتاه نیومد........
و.......
نه تو این یک سال که این بحث داغ بود نه حتی تو این یک ماه و نه حتی تو این چند روز .....
مهم نیست این قضیه واقعی باشه یا شایعه ولی مثل یه امتحان بزرگ عمل کرد که ما آدما هممون گند زدیم.....
-ميشه من رو هم توبازی تون راه بدید؟
-نچ نمیشه.
-اخه واسه چی؟
-چن آدمای پول داری مثل تو همیشه تغلب می کنن عدل حالی شون نیست فقط به فکر بردنن
من مطمینم که تو می بری برای همین دوست ندارم باهامون بازی کنی.
-نه نه قول میدم تغلب نکنم ,فقط بازی می کنم.
کودک فقیر پس از اندکی فکر گفت:((باشه قبوله بازی کن))
-خب پس من می شم داور شما هم از داخل تایر رد می شید.
-چرا تو رد نمی شی؟
-خب چن لباسام کثیف میشه مامانم منو دعوا می کنه.
-باشه پس شروع می کنیم.
کودکان شروع به بازی کردند .اما بچه ی کوچولوی پولدار فقط آنها را تماشا می کرد.وگه گاهی بی دلیل ازبازی آن ها ایراد می گرفت.سرآن ها فریاد می زد وبرایشان شکلک در می آورد.
کودکان فقیر واقعا از کار اوخسته شده بودند
بلاخرا پس از مدتی طاقتشا تمام شد ویکی از آن ها گفت:
باشه تو بردی بازی بسه ما خسته شدیم حالا برو برو با دوستای خودت بازی کن.
-اما..اخه چرا..به من که داشت خوش می گذشت
.
.
الان جامعه ی ما دقیقا همینه به جیب پرهاش خوش می گذره چن در حال تماشا کردن زجر کشیدن دیگرانند
جیب خالی هاش هم دارن در نقش یه دونده ی سیرک کار می کنندوسبب خنده ی طبقه بالایی ها میشن
چه جالب هرکسی به کاری مشغول است.
آرزوم اينه كه برم تو يه بيابون و فقط داد بزنم خداااااااااااااااااااااااااااااخسته شدم.
از بازی های تکراری خسته شدین؟؟؟؟؟؟
اگه نري ادامه ي مطلب كل عمرت رو بيهوده گذروندي...جدي ميگم
ادامه مطلب
من به مدرسه ميرفتم تا درس بخوانم*
*تو به مدرسه ميرفتي چون به تو گفته بودند بايد دکتر شوي*
*او هم به مدرسه ميرفت اما نميدانست چرا*
*من پول توجيبيام را هفتگي از پدرم ميگرفتم*
*تو پول توجيبي نميگرفتي، هميشه پول در خانهي شما دم دست بود*
*او هر روز بعد از مدرسه کنار خيابان آدامس ميفروخت*
ادامه مطلب
میدونی چیه؟
بچه ها معمولا تو این سن کارتون میبینند
تو کارتون زندگی نمی کنن
مثل این که روزگار بین ترکیب کلمات قاتی کرده
اگربراي من يقين حاصل شودكه اين به راستي فرمول عشق است
برروي تمام برگه هاي دنيا آن راحك خواهم کرد وبه دستان يخ زده ى تمام كودكان خياباني خواهم داد
تاباسوزاندن آن آتشي بسازند وخود راگرم كنند
یک قطعه نان چیزمهمی نیست امابرای ولگردی که از گرسنگی می میرد همه چیز است((ژرژسوریت))
شما طبقه بالایی یاپایین؟
زماتمخانه ی مانغمه ی عشرت کجاخیزد
سپنداز آتش ما تنگدستان بینوا خیزد
فقرومسکنت مردان رابه جنایت وزنان را به فحشا وامی دارد((ویکتورهوگو))

پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است ...

عرق شرم ...بر پیشانی پدر می نشیند

ادامه مطلب